همايونهمايون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

همایون مامان و بابا

35

خوب. سلام همايون جان ديشب با باباشي رفتند استخر . خيلي بهتون خوش گذشته بود و خيلي هم خسته شده بودي.اما آخر شب دوباره به بابا ميگفتي بريم استخر. منم با ماماني رفتم چادر مشكي كه بابايي از مكه برام آورده بود رو دادم دوختند كه اگه انشائ الله رفتيم مشهد بپوشم تو حرم. .ببينيم قسمت ميشه بريم مشهد مامانت . اونكه هميشه دوست داره ارديبهشت نوشتم و در 28/5/92 ويرايش كردم
28 مرداد 1392

34

سلام عزيزم عيدت مبارك سال 1392 را برايت سالي پر از ميمنت و خوبي آرزو ميكنم اميدوارم عاقبتت بخير بشه و با دستهاي كوچولوت مامان و بابا رو هم دعاكني . عزيزم اميدوارم امسال سال خوبي برا ي همه مسلمونا باشه و گره از كارهاشون بازشه و به دور از آفات باشند. ما هم همينطور. شروع كردم به از پوشك گرفتنت. خدا كنه راحت ازش جدا شي آخه ميخوام براي نزديك روز تولدت اگه شد ختنه سورون راه بندازيم.انشائ الله. اين مطلبو 7/1/92 نوشتم و بعدا" در 28/5/92 ويرايش كردم ...
28 مرداد 1392

37

سلام عسلكم. پسركم ديروز كه روز تولدم بود وقتي از ماموريت برگشتم عكسهاي ديجيتالي تورو ميديدم بازم حس تازه اي برايم داشت نه اون احساس خوش ديدن عكسها روي ورق اما بازهم خوش بودم. تمام عکس ها همايون بود و حسّ و حالِ همان لحظه اش توانایی کسب شده ی جدیدش... خنده هایش... یک دندان دو دندان و .... خلاصه عکسِ تک نفره ی مامان پسند یادم به خودم آمد ... ارتباطِ یواشکیِ من و عکس هایم آن لحظه هایی که برای يادآوري اينكه كي هستم پناه می بردم به چهار دیوارِ امنِ اتاقِ مشترکم با بخواهرهايم تنهایی می نشستم و عکس هایمان را ورق می زدم دانه دانه  و   تا همان موقع سوژه ی جذابم در عکس ها، خیلی بیشتر از خودم اطرافیانم بودند ...
28 مرداد 1392

32

سلام همايون جون .انقدر اين روزها سرم شلوغ بود و مشغول مهموني بازي براي خونه جديدمون بوديم و بازم مشكلات جديد و تو كوچولوي من به سلامتي دو سال و نيمتو گذروندي و ما بازم نفميديم چطوري. شيرين سخن شدي و به پنگوئن ميگي پنگورنگ و به خرس پاندا ميگي پاندان.داستان اون فيله كه ميوفته و دندونش ميشكنه رو برات خوندم.شب كه من سرماخورده بودم و زودتر خوابيدم برا باباشي گفته بودي كه فيله رو ببريم دندونپزشكي آخه دندونش شكسته.عزيزم دوست دارم.  ...
16 اسفند 1391

33

سلام آقاي محترم ( بعضي وقتا بهت ميگم اينو) سال 1392 داره نزديك ميشه . هفته پيش تهران بوديم خونه فاميل فقط يك روز حالت خوب بود و دو روز ديگه سرما خوردي البته خودشون ميگفتند از آلودگي هواست نميدونم آخه اونجايي كه ما بوديم خيلي آلوده نبود نسبت به جاهايي ديگه.عزيزم امسال ميخوام پيش هفت سين نوروز يه عكس قشنگ ازت بگيرم آخه پارسال خيلي عكست قشنگ نشد.دوست دارم يه عالمه .... ...
16 اسفند 1391

31

سلام عزیز مامان. اون روز بالابر جرثقیلت شکسته بود. می گفتی مامان جون شتسکه !!!!!!!!!!! خدا میدونه اینو چطوری تلفظ کردی کلمه اش که از این راحت تره . بعد به نوزاد کوچولوت ( عروسک نوزاد) میگفتی : نی نی قربونت بشم. طلای مامان ! مامان قربونت بشه. طلا پسر. دو روز تب کردی برای دندونت اما خدارو شکر امروز خوب بودی و رفتی مهد جدیدت . مهد نشاط. اون شبم که تب داشتی مرتب بیدار میشدی و یه کمی گریه میکردی و نق نق  ولی بعدش که بغلت میکردم با هم می گفتیم و می خندیدیم انقدر که طلایی مامان جون. یه ژاکت دارم برات می بافم با تصویر یه کشتی .به نیمه رسیده. شاید تمام که شد عکسشو برات بذارم یکی پارسال برات بافتم  تیغ ماهی . همه ازش تعریف کردن...
17 مهر 1391

30

  سلام عزیزم مامان جون چند وقتی بود سراغ وبت نیومده بودم الان که فرصت شد زود ی اومدم. همایون یه برنامه تلویزیونی برای بچه ها پخش میشه اسمش عمو پورنگ یا هزارو شصت و شونزده است. توش یه پسره بازی میکنه به اسم امیر محمد . شما اون برنامه رو کلا" به اسم امیر محمد می شناسی.یه کارتون توش نشون میده به اسم تاتونکا که  به اون میگی کاپوتا!! کوچولوی مامان . الان که دوسال و سه ماهه هستی ماشین رو روشن و خاموش میکنی. تا هشت تقریبا" میشماری اجزای ماشینو خوب بلدی.میخوام مهدتو عوض کنم یه بچه بی ادب هست که رو همتون تاثیر گذاشته . از پولشم که نمیگذرند ردش کنند بره. نشاط نزدیک خونمونه فکر کنم خوبم هست خیلیا تعریفشو میکنند. همیشه برای عاقبت ...
17 مهر 1391

29

 مامانی جون الهی من قربون بشم کوچولومو. آقایی شده دیگه . شبا دستور میده تلویزیون خاموش کن. لامپا خاموش کن. بیریم بخوابیم؟ بیریم؟ آره؟ طلا آخه دیگه شما دو سالت شده باید بری اتاق خودت. بازم میچسبی به من تا خوابت ببره. عکست تو این قاب قشنگ شده؟ بازم  فرصت بشه برات مینویسم  قربونت. دوست دارم. ...
2 شهريور 1391