38

سلام عزيز مامان .

اندازه یِ بهانه اش بزرگ نیست ...

اصلِ اتفاقش بر مي گردد به چیزی حدودِ یک دقیقه ،‌ كه آخرین شبِ پاییز را از باقي شب هايِ سال متمایز کرده و طولش را زیاد کرده و رنگش را سیاه و نامش را یـــــــــــلدا

وقتِ خوبِ شمارشِ جوجه ها....

شده بهانه یِ کلی برنامه ریزی هایِ از قبل

کجا جمع شدن ها

راس چه ساعتی به هم رسیدن ها

دور هم نشستن ها

هندوانه شکستن ها و

انار دان کردن ها و

آجیلِ شیرین خوردن ها و

بهانه ی درِ خانه ی هم را زدن ها ..

سراغ حافظ را گرفتن ... دلش را به فاتحه ای شاد کردن و بر نیتِ پاکش تفال زدن

اندازه ی ِ بهانه اش بزرگ نیست ...

برایِ دلهایِ بهانه جویمان، هدف.... آن به هم رسیدن است و گونه ی هم را بوسیدن ...

این یلدا که بیاید ،‌کلی دیدار تازه می شود

تنها به بهانه ی ِ یک دقیقه طولانی تر شدن شب!

خوب ! نزديك شب يلداييم مهمونارو دعوت كرديم

 شامم سر جاشه ها. آش يادمون نميره .

روزهاي آخر پاييزه ديگه .دارم برات شال و كلاه قرمز ميبافم آخه قرمز خيلي بهت مياد .

پسر عمو مسعودتم كه بدنيا اومده اسمش شده مهيار .

حالا شديد چهار تا پسر عمو : محمد مهدي (14ساله)- همايون عزيزم( 5/3 ساله) - محمد طه ( 2ساله) و مهيار (9 روزه).