همايونهمايون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

همایون مامان و بابا

13

 سلام . تازه یاد گرفتی بگی سلام اما درحد آهنگش . خاله معصومه( مربی مهدت ) دیروز انقدر ذوق کرده بود تو بهش گفتی آله . قربونت برم دیروز باباشی روزه گرفته بود حوصله هیچ کس و نداشت تو هم میخواستی باش بازی کنی منم مثل باباشی بودم ولی بازم یک کمی بات بازی کردم .عزیزم ما که برای کسی بد نمیخوایم ولی بعضیها خیلی سر به سرمون میذارن. شاید باباشی بیشتر از این موضوع دلش گرفته بود. . ..... امیدوارم همیشه خوش و خوب باشی. یه موقعهایی گوشیو برداری و یه چیزایی میگی من فقط الو رو میفهمم. ...
13 تير 1390

12

سلام عزیزم همایون مامان. شب جمعه ٢/٤/٩٠ برات جشن تولد تو باغ رستوران شکوفه الوند گرفتیم  با یه کیک خرگوشی .اگه شد از عکساش برات میذارم . قشنگم خیلی خدارو شکر کردم که بهمون کمک کرد تا یک سالت بشه خدارو صدهزار مرتبه شکر که سلامتی و در خانواده ما هستی . حالا خیلی توجه میکنم که بفهمم چی میگی .آخه سر و صداهایی در میآری و یه موقعهایی کلمات مارو تکرار میکنی. بلبل مامان دوست داشتم روز تولدت برات پیام بذارم . خیلی دوست دارم.
6 تير 1390

12

سلام عزیزم همایون مامان. شب جمعه ٢/٤/٩٠ برات جشن تولدتو باغ رستوران شکوفه الوند گرفتیم با یه کیک خرگوشی .اگه شد از عکساش برات میذارم . قشنگم خیلی خدارو شکر کردم که بهمون کمک کرد تا یک سالت بشه خدارو صدهزار مرتبه شکر که سلامتی ودر خانوادهما هستی. حالا خیلی توجه میکنم که بفهمم چی میگی .آخه سر و صداهایی در میآری و یه موقعهایی کلمات مارو تکرار میکنی. بلبل مامان دوست داشتم روز تولدت برات پیام بذارم . خیلی دوست دارم.
6 تير 1390

11

سلام قشنگم . سه روز تعطیلی بود ماهم رفتیم تهران .خواب خوراکت بهم ریخت عزیزم ولی خیلی با بچه ها بازی کردی . خوب بود ولی خیلی خسته شدیم . آخه میدونی من فکر میکنم مسافرت برای خستگی در کردنه حالا یه کمم تنوع باشه ولی دیگه خیلی تنوع داشت آخه تو مهمونی که آدم دست خودش نیست . ساعت ١٢ شام میخوردیم ساعت ٣ صبح تازه اونم اگه حرفی نداشتن میخوابیدیم . تفریحمونم که دیگه خیلی بد بود . تو حسابی اذیت شدی مامان جون ولی چاره ای نبود تا جایی که میشد به فکرت بودم و وسایل آسایشت رو فراهم میکردم همه میگفتند بد اخلاقی در صورتی که ناز مامان من میدونم چقدر اذیت شدی . بازم میگم گممونیت بشم!!!!!!!!!!!!! این عکس ده ماهگی چوچولو و خومشل ناز منه. ...
16 خرداد 1390

11

سلام قشنگم . سه روز تعطیلی بود ماهم رفتیم تهران .خواب خوراکت بهم ریخت عزیزم ولی خیلی با بچه ها بازی کردی .خوب بود ولی خیلی خسته شدیم . آخه میدونی من فکر میکنم مسافرت برای خستگی در کردنه حالا یه کمم تنوع باشه ولی دیگه خیلی تنوع داشت آخه تو مهمونی که آدم دست خودش نیست . ساعت ١٢ شام میخوردیم ساعت ٣ صبح تازه اونم اگه حرفی نداشتن میخوابیدیم . تفریحمونم که دیگه خیلی بد بود . تو حسابی اذیت شدی مامان جون ولی چاره ای نبود تا جایی که میشد به فکرت بودم و وسایل آسایشت رو فراهم میکردم همه میگفتند بد اخلاقی در صورتی که ناز مامان من میدونم چقدر اذیت شدی . بازم میگم گممونیت بشم!!!!!!!!!!!!! این عکس ده ماهگی چوچولو و خومشل ناز منه. ...
16 خرداد 1390